سفارش تبلیغ
صبا ویژن

دهکده مرتضی و امین

 

آن که سپاس نیکى تو را نگزارد ، مبادا به نیکویى کردنت بى‏رغبت گرداند ، چه بود که کسى تو را بدان نیکى سپاس دارد که سودى از آن برندارد ، و بود که از سپاس سپاسگزار بیابى بیش از تباه کرده کافر نعمت غدار ، « و خدا نیکوکاران را دوست مى‏دارد . » [نهج البلاغه]

 
 

مدیریت| ایمیل من

| خانه

پایین

?مرتضی ساسانی

یکشنبه 86/7/8  ساعت 4:5 عصر

«او» ... گفت؟!

بهرام بازگشت و گفت  ؟!

در کوچه های شهر دلم ، نسیم عطر دل انگیزت پیچیده است و بهار بهار شکوفه از در و دیوار می بارد . آسمانش از موج موج

نگاهت ، آبی آبی است و خورشید ، خورشید نورعشق بر شهر می پاشد.در هر کوی و برزنش درخت درخت مهر تو روییده . و جویبار جویبارامید بر پایشان جاری است ؛ امید آمدن تو ... ای حجت خدا ! شهر دلم آباد است از یاد تو و سرمست از نام تو، اما چه سود ! که ناکام است در فراق تو ... ای تک سوار غریب ، ای فارِسَ الحجاز !

غروب آدینه چه دل گیر می شود آنگاه که یاد غیبت ، غم وغربت در دلها می پراکند و آه دل خستگان ، فضا را آکنده می کند مولای من !

 تو آنی که کوههای سربر سینه ی سپهر ساییده ، بر خاک پایت بوسه می زنند  . تو آنی که رودها به عشق تو در جوش و خروشند . تو آنی که بلبلان به هوای تو نغمه می سرایند . ای عزیز! دلهای منتظران ، از هجر رویت صد چاک است ، تو بیا ای مرهم زخمهای دل خستگان ، یا مهدی ! تو بیا و سرفرازمان کن ، تو بیا تا دیگرهیچ شاعری نخواند :

بیگانگی نگر که من و یارچون دو چشم

همسایه ایم و خانه ی هم را ندیده ایم .

نکته مهم : از کلیه دوستانی که مایل به نوشتن درد دل خود با امام عصر خود هستند دعوت به همکاری می کنم و از اونا می خوام تا هر چه زودتر نامه خود را برای امام زمان (عج ) برای من به ایمیل شخصی من بفرستند تا با نام خودشان در پست « او گفت » درج نماییم.

منتظر گفته های سبزتان با امام عصرتان هستم .


نظر شما( )
?مرتضی ساسانی

یکشنبه 86/7/8  ساعت 4:4 عصر

الهی نامه

الهی نامه !

عشق حادثه ی ناگهانی ست که تمام عمر سایه به سایه روزگارت را تعقیب می کند و ناگاه در لحظه ای بر سرت آوار می شود عشق سختی ست اما سختتر از آن این است که خدای عشق خالق هر چه زیبایی تو را در روشنایی خیره کننده ی نگاهی عجیب گرفتار کند و رها خدا رهایت کند به امان تپش های روز و شب دلت .... سخت است بر سر دو راهی بلاتکلیف آواره ای باشی و هیچ ندایی از پروردگار گوشهای عاجزت را به خود نخواند .

در من کسی پشت استخاره های دلواپسی نیت می کند و نماز حاجتش بر سجاده های همیشه جاری بغض می شود .

در من کسی شانه های یک طاقت بلند را کم می آورد تا پس لرزه هایش را به آن تکیه کند.

خدایا !دست مرا بگیر دل جوانم این همه دلتنگی را صبور نمی ماند

خداوندا!عشق تجربه ی بی بازگشتی ست در این طاقت فرسای خانه براندازتو پناهم باش.

 با من حرف بزن که بدانم با این مخلوق تو با این حادثه ی نمناک با این عشق چگونه روزگار بگذرانم ...اگر بد بود تو نمی آفریدی اش


نظر شما( )
?مرتضی ساسانی

یکشنبه 86/7/8  ساعت 4:4 عصر

دست نوشته های من

دست نوشته های من

فلسفه گناه و دوست داشتن

دوست داشتن خیلی شبیه احتیاج داشتن استیک جور احتیاج داشتن مفرط و گاهی هم دوست داشتن راهی برای فراموش کردن است چند روزیست غریبه ای در زندگیم پیدا شده ... حس میکنم دوستش دارم ... و خودش هم باور کرده که  خیلی دوستش دارم ! نمی دانم ... شاید برای به خاکسپاری خاطرات گذشته  ! یکبار ...  نیمه شب ... از او پرسیدم :

-  چرا منو دوست داری ؟ و حس کردم بعد از این سئوال روی گونه سمت چپ او و روی احساسات من چال کوچکی افتاد  و این شروع تازه ای بود برای یک هم آغوشی ، بوسه های عاشقانه در تاریکی ، شنیدن نفسهای هوسناک ، و لذت بردن از یک گناه .  همیشه معتقدم گناه باید لذت داشته باشد گناهی که لذت ندارد ؛‌ حماقت است آدم ها گناه می کنند و گناه می کنند و گناه می کنند  و هیچ لذتی در پس گناهان بیشمارشان نیست یا آدم ها خیلی احمق شده اند و یا من در تعریف گناه اشتباه می کنم من همه چیز را نمی دانم و هیچ چیز را نمی فهمم و این عمیقا تاسف بار است .خیلی بد است گاهی آدم دلش میخواهد از خودش فرار کند از خودش و گذشته اش و آینده ای که نمی خواهد داشته باشد به هر طرف که می دود ؛‌ باز هم جز خودش ؛ کسی نیست به کسی دل می بندد تا خودش را فراموش کند به کسی دیگر که مثل خود او از خودش فرار کرده است و از دیگران هم همینطور  مدتی می گذرد اندکی آرام می گیرد و کمی فراموش می کند اما دوباره عصیان می کند و خودش می شود همانی می شود که روزی از او فرار کرده بود همانی می شود که نمی خواست باشد دل می کند و همه چیز را به هم می ریزد و در پی یافتن سعادت چیزی که گمشده همیشگی اوست .

به تنهائی میگریزد و باز خودش را می بیند و ناامیدانه به دیوار بلند آرزوهای سرکوب شده اش چنگ می زند  باز هراسان و دربدر از خویش می گریزد تا شاید باز در خم کوچه ای ؛ کسی مثل خودش را بیابد و او را در آغوش بکشد تا چند روزی باز فراموش کند و مشغول باشد مدام واژه های عاشقانه تکرار می شود و مدام لبهای ترک خورده  ((‌دوستت دارم ))‌ را تکرار می کنند و شاید در لحظه ای کوتاه  آدم بدون اینکه خودش بفهمد در بالای پرتگاهی که راه برگشتنش سخت است رها شود آری ...  این جا نمی شود به کسی نزدیک شد ، آدم ها از دور دوست داشتنی ترند...


نظر شما( )
?مرتضی ساسانی

یکشنبه 86/7/8  ساعت 4:4 عصر

روز میلاد

«الحمدا... الذی جعلنا من المستکین بولایه امیرالمومنین (ع) و الائمه علیهم السلام و اللعن علی اعدائه و اعدائهم الی یوم القیامه »

چون علی (ع) متولد گردید ، چشم به روی هیچ کس باز نکرد تا آن هنگام که قنداق وی را به دست رسول خدا (ص) دادند . پس چشمان خویش را برای اولین بار بر روی مبارک نبی اکرم (ص) گشود و بعد از لبخند و عرض سلام و ادب به یگانگی خدا و رسولش شهادت داد و سپس فرمود : « یا رسول ا... (ص) ! آیا بخوانم صحف آدم (ع)، زبور داود(ع) ، تورات موسی(ع) ، انجیل عیسی (ع) را ؟ آیا بخوانم قران را با آنکه بر شما نازل نشده است ؟ » رسول خدا (ص) فرمود: « بخوان علی (ع) جان  ! » .

پس علی (ع) مشغول به خواندن آیاتی از کتابهای آسمانی گردید ، به گونه ای که رسول خدا (ص) خطاب فرمود : « به خدایی که جانم در دست اوست ، آن چنان فصیح خواندی که اگر شیث (ع) ، داود(ع) ، موسی(ع) و عیسی (ع) حاضر بودند ، هر آئینه اقرار می کردند که در حفظ و قرائت این کتب از آنها بهتر بودی . و آن هنگام خضرت علی (ع) مشغول به خواندن آیات قرآن شد ، چنین آغاز کرد: «بم الله الرحمن الرحیم: قد افلح المومنون، الذین هم فی صلاتهم خاشعون و الذین هم عن الغو معرضون...»

پیامبر اکرم(ص) فرمود: «یا علی(ع) ! رستگاری مومنان به وسیله تو خواهد بود و تو امیر آنان هستی ».

این همان علی بن ابی طالب (ع) است که جدال و تصادم افکار و عقول در باره اش تا حدی است که عده ای او را خدا می خوانند و عده ای او را کافر و مرتد می خوانند ! اوست که در یک جمله درباره اش باید گفت : « شناخت فضائل مولا علی (ع) و درک حقیقت او ، هرگز در حوصله ارقام شمارش نمی گنجد .»

خجسته میلاد  با سعادت مولود کعبه ، آفتاب آسمان لافتی ، مولی الموحدین ، حضرت علی بن ابی طالب (ع) به حضورش ثلاله پاکش ، حضرت ولی عصر ( عج ) تبریک و تهنیت عرض می نمایم .


نظر شما( )
?مرتضی ساسانی

یکشنبه 86/7/8  ساعت 4:3 عصر

تولدی دوباره

 

روزها گذشت و گنجشک با خدا هیچ نگفت .



فرشتگان سراغش را از خدا گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت " . می اید ، من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی ام که دردهایش را در خود نگه می دارد و سر انجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست .

فرشتگان چشم به لبهایش دوختند ، گنجشک هیچ نگفت و خدا لب به سخن گشود :

"
با من بگو از انچه سنگینی سینه توست ." گنجشک گفت " لانه کوچکی داشتم ، ارامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام . تو همان را هم از من گرفتی . این توفان بی موقع چه بود ؟ چه می خواستی از لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود ؟ و سنگینی بغضی راه بر کلامش بست. سکوتی در عرش طنین انداز شد . فرشتگان همه سر به زیر انداختند.

خدا گفت " ماری در راه لانه ات بود . خواب بودی . باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. انگاه تو از کمین مار پر گشودی . گنجشک خیره در خدایی خدا مانده بود.

خدا گفت " و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام بر خاستی.

اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود . ناگاه چیزی در درونش فرو ریخت. های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد.


نظر شما( )
<      1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ

عشق تو خدایان یونان را هم به بند می کشد
[عناوین آرشیوشده]

بالا

  [ خانه| مدیریت| ایمیل من| پارسی بلاگ| شناسنامه ]

بازدید

15114

بازدید امروز

8

بازدید دیروز

6

حضور و غیاب
یــــاهـو


 RSS 


 درباره خودم

دهکده مرتضی و امین
مدیر وبلاگ : مرتضی ساسانی[35]
نویسندگان وبلاگ :
امین مروتی (@)[0]


با تشکر از حسن انتخاب شما .اگر مایلید شما نیز در ساخت و اضافه کردن مطالب این وبسایت سهمی داشته باشد لطفا در نظرات نام و ایمیل خود را بگذارید و در اشتراک نیز ثبت نام کنید. با تشکر مدیریت وبسایت مرتضی ساسانی

 لوگوی وبلاگ

دهکده مرتضی و امین

 اوقات شرعی

 فهرست موضوعی یادداشت ها

 آرشیو

پاییز 1386

 لینک دوستان

امیرهادی
تاریخ و فرهنگ ایران زمین

اشتراک