پدر
پدر،بیا،خستگیاتو درکن
کنارچشمه سارپاک اشکام
پدربشین، کمی برات بخونم
که مث تومنم غریب وتنهام
دُرُس دیدم، شرم تهیدستیه
این عرق پیشونی شکسته ت
دریغ باختن جوونیا ته
تو حیرت چشمای پیروخسته ت
سهم تو،ازما ل ومنال دنیا
یه قلب پاک ویه دل زلاله
یه تکه نان ویه جهان شرافت
نصیبت ازگردش ماه وساله
قطارلحظه هات که بی توقف
ناله کنان، نفس زنان،توراهه
حالا که افتادنوسراشیب عمر
بی کس وبی امید وبی پناهه
روشونه های شرقی ونحیفت
یه کوهه ازجمله های سوُالی
تو موندی ودستای غرق پینه
توموندی ویه کوله بارخالی
پدربگو!روزخمای صبورت
چی شد که هیشکی مرهمی نذاشته؟
چراکسی این همه خاروسنگ و
ازپیش پاهای توبرنداشته؟
|