دل من برایت تنگ است !!
این جمله امروز چقدر خالی ست !
روزی این جمله تمام حال مرا بازگو می کرد .واژه واژه اش بوی تنهایی مرا تمام و کمال می پراکند .
امروز اما ، دل تنگ بودن معنایی ندارد !
حس امروز من دلتنگی نیست. انسان برای آنچه که اکنون ندارد ، اما دیروز داشته است و فردا شاید داشته باشد دل تنگ می شود .
من امروز تو را ندارم ، درست ! اما دیروز و دیروز و صدها دیروز دیگر هم نداشته ام...
من هیچ ندارم !
احساسم تکه تکه شده و تصاویر تکه تکه ام به هیچ چیز شباهت ندارد...!
من اصلا هیچ نیستم...!
خواستم متهمی پیدا کنم ! زمین و آسمان در پیش چشمم به شکل یک متهم درآمدند که دستهاشان ، خائنانه ، تو را از من جدا کرده بود !
سر در چاه تنهایی خویش گریه های شبانه ام را دیگر بار و دیگر بار ....! تمام قصه همین بود !
غافل از اینکه گریه های بی بهانه ، بر خاک می ریزند و گریه های بهانه دار بر شانه !
و این تفاوت زمین است و آسمان !! آرزوی دیروز فراموش ناشدنی است ! نه؟! آرزوی من شاید گریستنی بود بر دامان پرمهرت آن چنان که سخن را مجالی نباشد و تنها اشک باشد و اشک و بس ! می بینی که ! این هم محال بود !! نه؟! هجوم طوفان دستهای ما را از هم جدا کرد …
ای کاش وقتی باد بهانه می کرد برای آمدن... از نوای عشق تو می گریختم...!
من زیر آسمان بلند هستم ...راه می روم ...نفس می کشم.
من این روزها زیاد دلم میگیرد...
حس می کنم که در این لحظه ناشناخته ترینم...
عادت می کنم به تنهایی... کنار می آیم با بودن ...
طی می کنم با زندگی... گذر می کنم از اتفاق ...
دلم فریاد می خواهد و طبیعت بکر نگاه تو و یک سکوت عمیق و
تبسمی طولانی...
|